بعد از مدت ها اومدم غر بزنم و برم خخخخ
دیشب دوستی که براش کارای فصل چهارش رو انجام میدادم بهم پیامی داد که باعث شد خواب نرم. ظاهرا پیامش مشکلی نداشت اما منظورش برام دردآور بود منی که هر وقت هرکی چیزی ازم خواسته کمکش کردم منی که همیشه بنا رو بر اعتماد گذاشتم منی که سعی کردم اطرافیانم رو راضی نگه دارم چطور میشه که حالا کسی به خودش اجازه میده اینطوری باهام حرف بزنه؟ چرا ناراحتم میکنه؟ چرا برای اون مهم نیست که من ازش راضی نباشم؟ میدونین چیه؟ گور بابای همه! من میتونم نه بگم و این بقیه هستن که نه شنیدن رو باید یاد بگیرن! اگه کسی به خاطر نه گفتن من قراره باهام قطع رابطه کنه بذار بکنه من با تنهایی خودم خوشترم حداقل کاری رو انجام دادم که دلم میخواسته! اون آدم باید ظرفیتش رو بالا ببره قرار نیست من آرامش روانیم رو فدای خوشامد بقیه کنم!
هر چند اون بنده خدا امروز زنگ زد و میخواست قضیه رو ماست مالی کنه اما من حرف دلم رو بهش زدم و اینقد گفتم تا اعتراف کرد که چرا اینجوری حرف زده! و فهمیدم که مشکل از من نیست مشکل از دیفالت های ذهنی آدماس اما جدا از این مساله دارم به نه گفتن فکر میکنم.
درباره این سایت